رها بهمنیرها بهمنی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رها عشق مامان و بابا

رها بهمنی دختر اسفند ماهی من

بدون عنوان

سلام کوچولوی نازم امروز روز مادره و من دومین سالیه که مادر شدم.مادر....چقدر دارم با این واژه مانوس میشم. روز به روز بیشتر به عمق این واژه نفوذ میکنم و با معناش آشنا میشم."مادر" ... رها جونم مادرشدن یعنی فدا کردن،یعنی تمام وجودت رو با تمام عشقت فدای کسی کنی که تکه ای از وجودته.مادر شدن "یعنی عاشق واقعی شدن.عشقی متفاوت از تمام عشق های دنیا.عشقی که مطمئنم بینظیره... مادر شدن یعنی... دختر رویایی من ،من با تمام وجودم شاکر خدایم هستم که حس قشنگ مادر شدن رو با تو و لبخندهای تو به من نشون داد.هزاران مرتبه سپاس خدایی رو که تو رو به من هدیه داد .هدیه ای که یکتاست و بی نظیر...  
11 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

عشق کوچولوی من ،  تغییراتی که تو عزیز دلم تو این مدت کردی: 1- موقع خداحافظی دستات رو تکون میدی و میگی بای بای. 2- دو تا دستت رو میبری بالا و خدارو شکر میکنی. 3- دست میزنی. 4- سرفه میزنی. 5- ادای خنده در میاری. 6- چشم و پا و دستت رو نشون میدی. 7- عاشق " مبو" همون گربه ای.و مدام صدا میزنی مبو،مبو.در اوج گریه هم که باشی اگه مبو بیاد آروم میشی و میخندی. 8- میبوسی(این قشنگترین کارته) 9-میرقصی.به محض اینکه صدای آهنگ میشنوی ناخودآگاه از خودت حرکات موزون دست و کمر میری. 10- بابا،مامان،دست،آب،مبو،...میگی. 11-جیغ های وحشتناک بنفش میزنی. 12- خودت می ایستی و یک قدم راه میری. 13- طرز نشستنت خیلی با مزه است.یه پات رو د...
10 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

1 ساعت پیش کنارم نشسته بودی و داشتی با عروسکات بازی میکردی و براشون لالایی میخوندی و میبوسیدیشون و...منم با عشق نگات میکردم و صدای ضبط ماشین رو بلند کردم تا یه کم برام برقصی و تو دختر همیشه پایه من ،با یک لبخند ملیح برام رقصیدی... پر از عشق بودم و انگار تو بهشت بودم و تمام حواسم به تو بود،غرقت شده بودم... تا رسیدیم به مهدکودک.قلبم گرفت.دوباره جدایی...خیلی سخت بود برام،سخت تر از اولین باری که گذاشتمت مهد و باهات خداحافظی کردم،سخت تر از اولین باری که ازت جدا شدم و تورو به مامان جون سپردم....سخت تر از همیشه. بغضم گرفت و دوباره طبق معمول تو رو با گریه تحویل "خاله سمیه" دادم.و اون هم طبق معمول با اخم و تخم رها رو ازم گرفتی و حتما تو دلش کلی...
9 ارديبهشت 1392

رها اینجا ، رها آنجا ، رها همه جا...

  رها پشت مبل،در حال دکی کردن... رها زیر میز ناهارخوری... رها در کمدش..(خودش تمام اسباب بازیهاشو ریخت پایین و بعد با کمک دستگیره در کمد رفت بالا و بعد دستور داد در کمد رو براش ببندیم)... رها در شومینه،...البته دیر رسیدم و از لحظه وقوع حادثه (داخل شومینه رفتن)نشد عکس بگیرم... ...
8 ارديبهشت 1392

اولین قدم های تو...

دیشب برای اولین بار عشق کوچولو من راه رفت.5 قدم راه رفتی و خودت با خنده میگفتی "تا تا"... "تا تا"...  "تا تا"...و بعد از 5 قدم که خوردی زمین ،خودت خودت رو تشویق کردی و برای خودت دست زدی و بلند بلند خندیدی و من که غش کرده بودم از خنده و بلند جیغ زدم و ذوق کردم و شروع کردم به دست زدن ....تو هاج واج نگام کردی و دستت رو گذاشتی رو بینیت و گفتی هیس ... اون لحظه گرفتمت تو بغلمت و انقدر فشردم و بوسیدمت و خوردمت که گریه ات در اومد.. عاشقتم جیگر من... ...
3 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام دختر شیرین من دلم گرفته عزیزم.10 روزه که تورو گذاشتم مهدکودک.عذاب وجدان دارم خیلی خیلی شدید.مدام به خودم میگم واقعا ارزش داره؟؟؟؟؟؟جگر گوشه ات رو ،پاره تنت رو بسپری دست کسایی که اصلا نمیشناسشون و فقط میدونی "خاله اند." اصلا بشناسیشون و بدونی آدمهای خیلی خوبین و مسئولیت پذیرند.اما کسی که جای مادر آدم رو نمیگیره.تو اقتضای سنت نوازش مادرانه است.تو نیاز داری به آغوش من،و من درقبال تو مسئولم.نکنه دارم خودخواهی میکنم؟؟؟!!!!!نکنه با این کارم به تو و روحیه ات آسیب میرسونم.نکنه باعث شم تو ناراحت شی؟؟؟؟ رها جونم ،زندگی من کاش میتونستی باهام حرف بزنی و بهم بگی کارم درسته یانه؟؟بهم بگی اونجا بهت خوش میگذره یا نه؟بگی راضی هستی یا نه؟؟ رها خیلی د...
3 ارديبهشت 1392