رها بهمنیرها بهمنی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

رها عشق مامان و بابا

رها بهمنی دختر اسفند ماهی من

بدون عنوان

سلام عزیزم از این همه مشغله خسته شدم .از اینکه وقت ندارم یه دل سیر بشینم پیشت و باهات بازی کنم و برات کتاب بخونم و تو برام بخندی دلم میگیره.از اینکه عصر وقتی میام خونه و تو با شوق فراوان میپری تو بغلم و میخندی و ...من انقدر خسته ام که بیشتر از 5 دقیقه کشش ندارم بغلت کنم و ببوسمت دلم میگیره....از اینک تو داری بزرگ میشی و من پیشت نیستم و لحظه لحظه رشد تو رو نمیبینم و از مامان جون میشنوم که تو این کار جدید یا این کلمه جدید رو یاد گرفتی و از اینکه من اولین کسی نیستم که تغییرات تو رو میبینه دلم میگیره... واقعا ارزش داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!ارزش یه لحظه دوری از تو رو !ارزش بی تو بودن رو!!! دلم میخواد دور تمام مشغله هام خط قرمز بکشم و تمام و...
6 اسفند 1391

بدون عنوان

رهاجونم دیروز دستت رو گرفتی به مبل و واستادی بعد هم یواش یک قدم برداشتی و محکم خوردی زمین.و انقدر گریه کردی که سیاه شدی.من هم ذوق کردم که تو داری راه میری هم دلم سوخت اما حس خیلی قشنگی بود. از اینکه داری بزرگ میشی خیلی خوشحالم.از اینکه خیلی زود حرف زدی و باعث شدی من طعم شیرین ماما"شنیدن رو از زبون تو حس کنم و غرق در لذت شم خوشحالم. کوچولوی من عاشقتم ...
26 آذر 1391

بدون عنوان

رها جونم دیروز برات کتاب میخوندم.تو خیلی خوشت اومد کتاب رو از دستم گرفتی و یک ساعتی باهاش سرگرم بودی.مثل آدم بزرگ ها میخوندی و تمام زیر و روش رو در آوردی.و با کنجکاوی ورق میزدی. من و بابات خیلی دوست داریم تو آدم فرهیخته و اهل مطالعه و فهمیده ای بشی. گرچه تو از وقتی تو شکم من بودی من مشغول امتحانات پایان ترمم بودم و سرم تو کتاب بود.بابات هم که کلا همیشه سرش تو کتابه و...حالا هم که خودت خیلی استقبال کردی از کتاب خواندن. و من از این بابت خیلی خوشحالم... امروز میخوام برم برات چندتا کتاب که برای رده سنی تو مناسبه بخرم تا بیشتر تشویق شی.      ...
25 آذر 1391

بدون عنوان

مامان بزرگت 5 روز اومده بود پیشمون.بیخبر اومد تا سورپرایزمون کنه.تو خیلی باهاش جور شدی و مدام نگاش میکردی و بهش میخندیدی.اونم اصلا از تو بغلش پایین نمیذاشتت.روزی هم که میخواست بره خیلی ناراحت بود.دوری خیلی براشون سخته من این رو قبول دارم اما چاره دیگه ای نداریم باید تحمل کنیم من اصلا نمیتونم برم تهران زندگی کنم برفرض هم اگه بتونم خانواده خودم چی؟اونا خیلی بیشتر به تو وابسته اند اگه یه روز نبیننت میان خونمون تا دلتنگیشون برطرف شه.مخصوصا خاله ندات که دیوانه وار عاشقته.  
19 آذر 1391