رها بهمنیرها بهمنی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

رها عشق مامان و بابا

رها بهمنی دختر اسفند ماهی من

بدون عنوان

کارهای جدیدی که رها میکنه: الان دیگه خودش بدون کمک میتونه بشینه. خودش به پشت میشه و میغلطه. الهی قربونش برم از دیروز شروع به دست زدن میکنه تا میگیم "دست دست"شروع میکنه دست میزنه دست چپش رو مشت میکنه و دست راستش رو باز میذاره و میخنده و دست میزنه. یه کار خیلی بدی که انجام میده جیغ زدنه انگار خیلی از صدای خودش خوشش میاد بلند بلند چندین بار جیغ میزنه و بعد از هر جیغش غش میکنه از خنده و دوباره جیغ میزنه..یک جیغ های تیز و وحشتناکی میزنه که آدم میترسه...صبح ها که بیدار میشه برای اینکه ما رو بیدار کنه اول میچرخه و نگامون میکنه بعد که دید ما تحویلش نمیگیریم و هنوز خوابیم چند تا سرفه میزنه اگه بازم تحویلش نگیریم یک جیغ بلندی میزنه که از ترس س...
7 آبان 1391

بدون عنوان

دختر من داری بزرگ میشی. از دیروز دست زدن رو یاد گرفتی.وقتی بهت میگیم دست دست...شروع میکنی به دست زدن و خندیدین مثل ماه میشی.... ٣ روز هم هست میتونی بدون کمک بشینی و دیگه نمیافتی. جاروبرقی هم شدی اگه یک ذره آشغال ببینی برمیداری و میخوری.عاشق کنترل تلویزیون و ماهواره و موبایلی.هر جا ببینی چهاردست و پا میری و برش میداری و میکنیش تو دهنت.
1 آبان 1391

بدون عنوان

خیلی دلم برات تنگ شده.نگام به ساعته که زودتر سه و نیم شه و تعطیل شیم بیام پیشت و محکم بغلت کنم . ببوسمت فرشته من
29 مهر 1391

بدون عنوان

سلام دخترکم دیشب تختت رو جدا کردیم(از خاله حسنیه ات تقلید کردم!!!) و تو رو روی تخت خودت خوابوندیم.اصلا نمیتونستم بخوابم تا صبح هزار بار پا شدم و چکت کردم راست میگفت حسنیه خیلی سخت بود.اما میخوام یواش یواش عادتت بدم با اونکه تختت رو کنار تخت خودمون تو اتاق خواب کذاشتم اما چون تو بغلم نیستی و گرمی نفست رو حس نمیکنم نمیتونم بخوابم. بابات شبها میخواد امپراطوری کنه و بس غلت میزنه کل تخت رو میگیره من و تو له میشدیم به خاطر همین مجبور شدم جدات کنم تا جفتمون زنده بمونیم. ...
26 مهر 1391

تو داری دندون در میاری و من در آرزوی لبخند تو...

      رهای نازم.داری دندون در میاری .دیشب تاصبح خواب نرفتی ،تب کرده بودی و ناله میکردی و به خودت میپیچیدی.تو ناله میکردی و انگار خنجر به قلب من میزدن.دوست داشتم همه دردهای دنیا مال من بود و تو آروم بودی و مثل همیشه میخندیدی.دوست داشتم من میمردم و ناراحتی تورو نمیدیدم.سختترین شب زندگیم بود تا حالا تورو اینجوری ندیده بودم تو ناله میکردی و من  گریه میکردم.وای خدای من کی تموم میشه؟؟؟؟؟؟؟ مامان میگه تا ٢٨ تا دندونت در بیاد همینقدر درد میکشی ،خدایا من تحمل ندارم.....من نمیتونم تاب بیارم تورو ناراحت ببینم.من دلم برای خنده های تو لک زده.دلم میخواد به جای تو دندون در بیارم.... ...
26 مهر 1391

بدون عنوان

گل نازم،قندعسلم،شیرینی زندگی من مامان باز دلش گرفته مثل خیلی وقتای دیگه. دخترکم یاد بگیر آدم ها رو خوب بشناسی بعد بهشون اعتماد کنی و باهاشون هم کلام و هم پیاله شی.یاد بگیر هیچ آدمی هرگز تغییر نمیکنه.حتی اگه دیوونه تو باشه و در حد پرستش تورو بخواد هم تغییرش موقتیه.یک روزه،یک ماهه نهایت یک ساله...دوباره میشه همون آدمی که از اول بوده.همون آدمی که تو ذاتشه با همون رفتارها و همون عادات و همون فرهنگ...و اگه تو مانعش شی و ازش تغییر بخوای اون بدتر میشه بیشتر میخواد خودش باشه بیشتر غرق گذشته اش میشه.... دختر نازم ،من این درس زندگیم رو بهت یاد دادم تا حواست رو جمع کنی و هیچ وقت طعم شکست رو نچشی.هیچ وقت مجبور نشی چیزی رو تحمل کنی ،هیچ وقت تنها نم...
26 مهر 1391

بدون عنوان

دخترک نانازم این روزها خیلی غرغرو شدی همش داری ناله میکنی و نق میزنی.احتمالا به خاطر دندون در آوردنته.بیچاره مامان جون که باید نگهت داره و تو خیلی اذیتش میکنی. دختر نام قدرشناسی رو یاد بگیر .یادت باشه بزرگ شدی مامان جون خیلی به گردنت حق داره با اونکه خودش مریضه اما تو رو قبول کرد و نذاشت ببرمت مهد.البته قراره تا یک سالگیت پیشش باشی و بعد تشریف ببری مهد.  
22 مهر 1391

بدون عنوان

چقدر حس قشنگ و شیرینیه.انگار تو آسمونام.پر از حس مادرانه شدم.تو زل زدی تو چشام و گفت ی ماما همیشه دوست داشتم قبل از بابا بگی مامان راستش خیلی حسودیم میشد تو اول بگی بابا...اما دختر باوفا و با معرفت من دل مامانت رو نشکستی و اول مامان رو گفتی. الهی فدات شم خیلی خیلی حس آرامبخشی بود.قشنگترین لحظه دنیا.دوست داشتم زمان متوقف شه و همیشه همون لحظه جاویدان بمونه.من یه خوشبخت به تمام معنام.تو قشنگترین دختر دنیایی   ...
17 مهر 1391