رها بهمنیرها بهمنی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

رها عشق مامان و بابا

رها بهمنی دختر اسفند ماهی من

سرماخوردگی رها

عذاب وجدان گرفتم شدید.نکنه خودخواهی کردیم؟؟ تاسوعا و عاشورا رفتیم بندر و تو رو اونجا لخت کردم کنار دریا ازت عکس بگیرم .شاید به خاطر همین تو سرماخوردی شدید.البته اونجا خیلی خیلی هوا گرم بود و ما مدام کولر روشن میکردیم اما باز تو سرما خوردی و تب شدیدد داری.دیشب تاصبح نخوابیدی و مدام ناله میکردی.منم کاری از دستم برنمیاومد فقط گریه میکردم...خیلی داغونم رها جونم مامان رو ببخش که به خاطر تفریح خودش تو رو مریض کرد. کاش هیچ وقت نمیرفتیم سفر.تورو خدا زود خوب شو عزیزم.
7 آذر 1391

بدون عنوان

دیروز برات یه خرس بزرگ خریدم .تو انقد دوسش داری که از بغلش پایین نمیای.تو بغل همون هم خوابت برد. راستش حسودیم شد به این خرسه که تو من رو پس زدی و رفتی پیش اون خوابیدی. ...
29 آبان 1391

حموم رها

  نی نی ناز و خندون من دیشب خیلی خیلی ماه شده بودی.همش میخندیدی.دیروز با بابات بردیمت حموم برای اولین بار وان رو پر آب کردیم و تورور نشوندیم تو آبها.کلی ذوق کردی و آب بازی کردی.بعد که دیدی ما دست بردار نیستیم و از آب بیرونت نمیآریم یک جیغ خیلی بلند زدی که بهمون بفهمونی جنبه داشته باشیم و خسته شدی..... الهی مامان قربون جیغات بره.دختر مظلوم نمای من جیغ دیروزت نشون داد که خوب بلدی از حق خودت دفاع کنی... ...
29 آبان 1391

جشن 8 ماهگی رها

جمعه دختر نازم ٨ ماهه شد .خیلی زود بزرگ شدی عشق مامان. به خاطر همین مناسبت یه جشن کوچولو سه نفره گرفتیم.و ٨ ماه با تو بودن رو شادی کردیم.     ...
29 آبان 1391

البوم عکس های 1 ماهگی رها

 قربونش برم ناز خوابیده.اون موقع ها همش خواب بود.حیف که قدر ندونستم و حالا هرشب تا 2 بیداره و منم مجورم بیدار بمونم.  اینجا هنوز نافش نیفتاده بود...  در حال خمیازه کشیدن...  تازه داره خندیدن رو یاد میگیره...  وقتایی که شیر میخواست دهنش رو به یک طرف کج میکرد و با یه صدای(اااااا...)کشدار میفهموند که گرسنه است البته صدارو در مواقع خیلی خیلی حاد درمیآورد و تا جایی که میتونست به خودش سختی نمیداد...با بابات مدام این صدارو در میآوردیم و بهت میخندیدیم...  من عاشق این عکستم.شبیه فرشته ها شدی.بک گراند کامپیوترم رو هم این رو گذاشتم... ...
29 آبان 1391

بدون عنوان

دیروز بابات برای من یه هدیه خیلی باارزش(یه قاب که توش با خط خودش یه شعر عاشقانه نوشته بود "کاش میدانستم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست...." گرفت.که من کلی ذوق کردم و از خوشحالی بلند بلند میخندیدم.تو هم مثل آدم های جن زده خیره شده بودی به ما که داریم چیکار میکنیم و چه اتفاقی افتاده؟؟؟خیلی قیافت بامزه شده بود ازت عکس گرفتم که میزارمش.
28 آبان 1391

بدون عنوان

رها جونم مامانت خیلی خیلی خوشبخته .و همیشه شاکر خدام که تو وبابات رو به من داده. من و تو و بابات خوشبخت تریت آدمهای زمینیم. تو با اومدنت به زندگیمون اولش یه شوک بزرگ وارد کردی اما حالا  نگاه قشنگت.صدای خنده هات و آرامش هنگام خوابت .صدای ملچ و ملوچ شیر خوردنت .حتی صدای گریه هات و جیغ هات .حتی شب بیداریهات و... داره زندگیمون رو هر روز گرم تر و قشنگتر از دیروز میکنه. فرشته آسمونی ما.قدمت به زندگیمون مبارک. ...
24 آبان 1391

بدون عنوان

سلام دخترک ناز من. تو داری یواش یواش بزرگ میشی و من دلم میگیره.دیشب داشتم به این فکر میکردم که تو اگه بزرگ شی باز من رو همینقدر که الان دوست داری دوست خواهی داشت؟؟؟ بزرگ شی همینقدر معرفت خواهی داشت که از ندیدن من ناراحت شی و دلت من رو بخواد؟ بزرگ شی همینقدر پاک و ساده میمونی؟ رهای من راستش دوست دارم همیشه کوچولو باشی تابتونم مدام در آغوشم بگیرمت و بهت امنیت و آرامش رو هدیه کنم.دوست دارم همیشه انقدر کوچولو باشی که بتونم هر لحظه ببوسمت و هر شب در آغوش من خواب بری. رهای من.زندگی من.تو داری خیلی بزرگ میشی.دیگه ماشالا خانم شدی.الهی فدات شم.دیگه قشنگ همه چیز رو درک میکنی و تشخیص میدی.دیگه من و بابت رو قشنگ میشناسی.و به غریبه ها واکنش نشو...
24 آبان 1391