رها بهمنیرها بهمنی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

رها عشق مامان و بابا

رها بهمنی دختر اسفند ماهی من

بدون عنوان

سلام ،سلام صد تا سلام.خوبي؟مسي.... (نحوه جديد سلام كردن رها جونم) دخترك نازم ماشالله روز به روز داري بامزه تر و بزرگتر و شيطونتر ميشي... الان ديگه چند تا شعر رو باهام ميخوني... اتل متل توتوله... يه توپ دارم قلقليه... عموزنجيرباف... تاب تاب عباسي...   الان صدات ميكنم..رها...ميگي... بله ....ميگم تو عشق مني؟...ميگي... بببببببلللله (اينو خيلي كشيده و با ناز ميگي) .....ميگم....تو عمر مني...ميگي... بللله ....ميگم:نفس مني؟...ميگي :بلللله .....ميگم:....   الان 1 هفته اي ميشه نبردمت مهدكودك.چون خيلي مريض ميشي و سرما خورده اي...خيلي نگرانتم... چند وقته دارم در كنار شير خودم بهت شيرخشك هم ميدم.تا يه كم جون ب...
4 دی 1392

بدون عنوان

 جگر گوشه من سلام خدارو شاکرم بابت داشتن تو و نعمت سلامتی که به تو داده.... دختر نازم ،خدا همیشه جواب ناشکری آدم ها رو میده .اگه سپاسگذار نعمت هاش نباشی نعمت هاشو ازت میگیره.نفس من ،منم خیلی غافل شده بودم و اصلا حواسم به زیبایی ها و قشنگی های دنیا نبود و خدا حسابی حالم رو گرفت و یه گوشمالی اساسی بهم داد. تو مریض شدی ،شاید من زیادی مریضی تو جدی گرفتم اما تا مطمئن نشم خطری نداره همچنان به راه دکتر ها ادامه میدم. خیلی لاغر و ضعیف شدی.میترسم عفونت اداراری داشته باشی.امروز بردمت آزمایشگاه و بیصبرانه منتظرم جوابش رو بگیرم و بهم بگن مشکلی نداری. خودم هم که به خاطر مشکلی که برامون پیش اومده بود یک هفته سر کار نرفتم و تمام سعی مون رو ب...
12 آذر 1392

بدون عنوان

سلام عزیزکم ماشالله روز به روز داری بزرگتر و شیرینتر و خوش زبون تر میشی. الان شدی یه طوطی سخن گو.هرچی میگیم پشت سرمون تکرار میکنی. خیلی از کلمات رو یاد گرفتی و میگی: دوستت دارم.مامان جون،بابا جون،پاشو بریم،آله،مینا،ممد،ممد طه(دوست مهدکودکش).امیر،ایلیا،بتول،احمد،عزیزم،دست،پا(به کفشات هم میگی پا)،چشم،وقتی میگم قلب مامان کجاست؟قلبت رو با دستت نشون میدی،موووز،سیب،ماهی،کیف،   شعرهای زیر رو همرام میخونی: بع بعی میگه بع بع دنبه داری  ن ه نه پس چرا میگی بع بع   الله صمد   اتل متل توتوله   تاب تاب عباسی خدا ممد رو نندازی     ...
29 مهر 1392

بدون عنوان

سلام عزیزم خدارو هزاران بار شکر میکنم که دوباره من رو به آغوشش راه داد و شکر خدا مشکلاتمون داره یواش یواش حل میشه و شادی و شور و شوق و خنده پیدا شده. خدا رو هزاران بار شکر میکنم که صدام رو شنید و تنهام نگذاشت. خدارو هزاران بار شکر میکنم که بالاخره بعد از چند هفته تصمیم برای عقیقه کردن تو رو عملی کردم و تو رو توسط موسسه خیریه انصار الرسول عقیقه کردم... خدا رو هزاران بار شکر که .... رهای نازم امروز خیلی پرانرژی و خوشحالم.چون هم امروز بعد از 2 هفته تو رو مهد نگذاشتم و بردمت پیش مامان جون و دیگه گریه های تو و التماسهات با چشات  که بغلت کنم و مهد نذارمت رو ندیدم.و هم شکر خدا از لحاظ روحانی و معنوی خیلیپیشرفت کردم و بعد از مدته...
3 مهر 1392

بدون عنوان

سلام عشق کوچولوی مامان جون این روزها خیلی سرم شلوغه.خیلی ذهنم درگیره.خیلی داغونم و نه وقت کردم و نه حوصله داشتم که بیام و برات بنویسم.ببخشید جیگر من... تو رو گذاشتم مهدکودک.کنار دانشگاهه.یک کوچه بینمون فاصله هست و اینجوری خیلی آرومترم.گرچه انقدر این روزها شلوغم که وقت نمیکنم بیام بهت سر بزنم اما همین که نزدیکمی خیلی بهترم... همون مهد قبلیته فقط جاش عوض شد.ای بدک نیست .یعنی چاره ای ندارم جز این.... صبح ها خیلی گریه میکنی وقتی که میخوای ازم جدا شی.سیاه میشی.همش میگی : مامان جون،مامان جون بیا....دلم میلرزه.فدات شم اما راهی نداریم.... خیلی بهم وابسته شدی...دیگه حتی تو بغل بابات هم نمیری...همون قدر من هم به تو وابسته شدم .طاقت یک لحظه د...
31 شهريور 1392