بدون عنوان
سلام دختر شیرین من
دلم گرفته عزیزم.10 روزه که تورو گذاشتم مهدکودک.عذاب وجدان دارم خیلی خیلی شدید.مدام به خودم میگم واقعا ارزش داره؟؟؟؟؟؟جگر گوشه ات رو ،پاره تنت رو بسپری دست کسایی که اصلا نمیشناسشون و فقط میدونی "خاله اند." اصلا بشناسیشون و بدونی آدمهای خیلی خوبین و مسئولیت پذیرند.اما کسی که جای مادر آدم رو نمیگیره.تو اقتضای سنت نوازش مادرانه است.تو نیاز داری به آغوش من،و من درقبال تو مسئولم.نکنه دارم خودخواهی میکنم؟؟؟!!!!!نکنه با این کارم به تو و روحیه ات آسیب میرسونم.نکنه باعث شم تو ناراحت شی؟؟؟؟
رها جونم ،زندگی من کاش میتونستی باهام حرف بزنی و بهم بگی کارم درسته یانه؟؟بهم بگی اونجا بهت خوش میگذره یا نه؟بگی راضی هستی یا نه؟؟ رها خیلی دودلم مامان جون.گاهی وقتا میزنه به سرم که قید تمام مشغولیت های بیخودم رو بزنم و خودم و زندگیم رو فقط فقط صرف تو و پرورش و تربیت تو بکنم.
تو نابغه ای عشقم،خیلی باهوشی ،این رو همه میگن.خاله مهدکودکت هم بارها بهم گفته که تو بینظیری.میگه تا حالا بچه انقدر بااستعداد ندیدم.میگه حتما باهاش کار کنین و براش وقت بذارین ،کتاب بخونین،شعر بخونین،و کلمات رو یادش بدین.منم عصرها که خونه ام خیلی برات وقت میذارم اما نکنه کمه؟؟؟؟
رها جونم ،زود بزرگ شو وحرف بزن تا بدونم چه حالی داری....