رها بهمنیرها بهمنی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

رها عشق مامان و بابا

رها بهمنی دختر اسفند ماهی من

اولین قدم های تو...

دیشب برای اولین بار عشق کوچولو من راه رفت.5 قدم راه رفتی و خودت با خنده میگفتی "تا تا"... "تا تا"...  "تا تا"...و بعد از 5 قدم که خوردی زمین ،خودت خودت رو تشویق کردی و برای خودت دست زدی و بلند بلند خندیدی و من که غش کرده بودم از خنده و بلند جیغ زدم و ذوق کردم و شروع کردم به دست زدن ....تو هاج واج نگام کردی و دستت رو گذاشتی رو بینیت و گفتی هیس ... اون لحظه گرفتمت تو بغلمت و انقدر فشردم و بوسیدمت و خوردمت که گریه ات در اومد.. عاشقتم جیگر من... ...
3 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام دختر شیرین من دلم گرفته عزیزم.10 روزه که تورو گذاشتم مهدکودک.عذاب وجدان دارم خیلی خیلی شدید.مدام به خودم میگم واقعا ارزش داره؟؟؟؟؟؟جگر گوشه ات رو ،پاره تنت رو بسپری دست کسایی که اصلا نمیشناسشون و فقط میدونی "خاله اند." اصلا بشناسیشون و بدونی آدمهای خیلی خوبین و مسئولیت پذیرند.اما کسی که جای مادر آدم رو نمیگیره.تو اقتضای سنت نوازش مادرانه است.تو نیاز داری به آغوش من،و من درقبال تو مسئولم.نکنه دارم خودخواهی میکنم؟؟؟!!!!!نکنه با این کارم به تو و روحیه ات آسیب میرسونم.نکنه باعث شم تو ناراحت شی؟؟؟؟ رها جونم ،زندگی من کاش میتونستی باهام حرف بزنی و بهم بگی کارم درسته یانه؟؟بهم بگی اونجا بهت خوش میگذره یا نه؟بگی راضی هستی یا نه؟؟ رها خیلی د...
3 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام دخترک نازم این مدت سخت درگیر امتحانات بودم و نتونستم بیام وبلاگت رو به روز کنم.تو این مدت توو خیلی خیلی بزرگ شدی و کارهای جدید میکنی. از همه مهمتر اینکه 3 تا دندون در آوردی.الهی فدات شم خیلی بابت دندونات اذیت شدی.اما یه هو سه تا با هم در آودی و راحت شدی. البته هنوز برات آش نپختم که گذاشتم بعد از اسباب کشی بپزم. فدات شم که شدی یه رقاص حرفه ای .تا صدای آهنگ میشنوی شروع میکنی به رقصیدن. عاشق دالی بازی شدی .میری قایم میشی و بعد میای بیرون و میخندی.یا پتو رو میکشی رو سرت و بعد سرت رو میاری بیرون و میخندی. خنده هات هم که هنوز پابرجاست و اصلا کم نشده و روز به روز زیادتر میشه. یه کار بامزه دیگه که میکنی اینه که ابروهات رو میدی بال...
2 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

دیروز از مهد که آوردیمت خانه چون خیلی بیقراری میکردی گفتیم یه کم با ماشین دور بزنیم شاید فرجی شه و تو خواب بری....که اینم نتیجه اش به زبان تصویر....   اینجا پرید تو بغل باباش و گریه کرد و میخواست رانندگی کنه... ...
2 ارديبهشت 1392