بدون عنوان
دیشب نصفه شب از خواب بیدار شدم دیدیم تو عزیز دلم سرت رو گذاشتی رو دستم و دستت رو دورگردنم حلقه کردی و خوابیدی....چه حس شیرینی بود رها .من اون لحظه تو بهشت بودم.دوست داشتم هیچ وقت صبح نشه و تو همیشه در آغوش من ،خواب بری و من با تمام وجود حس امنیت و آرامش رو بهت هدیه کنم.شیرینی اون لحظه هرگز یادم نمیره.دیگه خواب از سرم پرید.انقدر نگات کردم تا بیدار شدی و منم غرق بوسه ات کردم.تمام وجودت رو با تمام وجود بوسیدم و لذت بردم..تو عشق منم لبخند قشنگی زدی و شیر خوردی و دوباره آروم (البته ایندفعه پشت به من )خوابیدی.... تو که خواب رفتی من همچنان پر از خوشبختی بودم.تو سمت چپم خواب بودی و بابات سمت راستم.دو تا موجودی که نفسم به نفس شماها بنده.دو تا فرشته...
نویسنده :
مامان رها
15:09