بدون عنوان
ساعت 7 صبحه و من دلم خیلی خیلی گرفته.تو بد جور مریض شدی و تب کردی و مدام داری گریه میکنی و ناله میکنی.3 شبه که من و تو تاصبح بیداریم و من دارم پاشویه ات میکنم و مواظبتم.
اما دلم گرفته و عذاب وجدان شدید دارم که تو ویروس سرماخوردگی رو از من گرفتی .من چندروز به شدت مریض شدم و افتادم .حتی نتونستم برم سرکار.سرماخوردگی خیلی سختی خوردم و همزمان دندون عقلم هم در اومد و ...خیلی حواسم بود که طرف تو نیام و ماسک بزنم ...اما یه روز دلم طاقت نیاورد و یواش بوسیدمت.انقدر دلم برای بوسیدنت تنگ شده بود که تحمل نیاوردم و مجبور شدم ماچت کنم و خداییش خیلی چسبید.اما تو سرما خوردی...مامان جون میگه داری دندون در میاری و تبت به خاطر اینه امام من احساس میکنم از من ویروس سرماخوردگی گرفتی....
در هر صورت خیلی ناراحتتم.از اینکه تو این شرایط مجبورم تنهات بذارم و برم سر کار حالم از خودم به هم میخوره. از اینکه کاری نمیتونم برات بکنم احساس بی عرضه گی میکنم.
دختر نازم من رو ببخش.الهی دردت به جونم من واقعا تحمل رنجت رو ندارم ....
فدات شم من زودتر خوب شو که مامانت هر لحظه داره آرزوی مرگ میکنه تا اشک تو رو نبینه.
دوستت دارم نفس من